سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندر احوالات مهدی یار سومین عضو خانواده

دوستی احمق، چونان درخت آتش است که [خودرا می سوزاند و] پاره ای از آن، پاره دیگری را می خورد . [امام علی علیه السلام]

از: مامانی نی نی  دوشنبه 89/9/22  ساعت 5:59 عصر  

علی اصغر

زیبای کوچکم!

این روزها عجیب مرا به یاد شش ماهه ی کربلا می اندازی. این روزها وقتی تو را می خوابانم، ناخودآگاه به یاد لالایی های علی اصغر می افتم. این روزها با هر گریه ی تو دلم پر می کشد به سمت کربلا و گریه های آن نازدانه. این روزها معصومیتت عجیب آتش می زند. این روزها بیشتر و بهتر قدر تو را می دانم آن گاه که روضه ی وداع رباب با دل بندش را می خوانند. این روزها بیشتر می بویمت؛ به جای رباب! بیشتر می بوسمت به یاد رباب! و بیشتر در آغوشت می کشم به یاد ... !

لا یوم کیومک یا اباعبدالله...

جمعه 19/9 /89 همایش شیرخوارگان حسینی بود و ما نیز دردانه مان را برده بودیم. بردیم که پیشکشش کنیم به مولای کربلا؛ شاید به بهانه ی او ما را نیز به نگاهی... .

یا باب الحوائج 


نظرات شما ()

از: مامانی نی نی  دوشنبه 89/9/15  ساعت 12:7 عصر  

پایان خوش انتظار

عزیز دردونه ی مامان!

بالاخره اون همه انتظار و چشم به راهی به سر اومد و شما در 8 مرداد 1389، 18 شعبان 1431متولد شدی؛ یعنی درست 3 روز بعد از نیمه ی شعبان. البته خب تاریخی که دکتر گفته بود 10 روز بعد بود یعنی 18 مرداد. اما شما کوچولوی ما به دلیل علاقه ت به امام زمانت، ایام دهه ی مهدویه رو برای اومدنت انتخاب کردی. بیمارستان مادر یزد که دکتر مامانیت یعنی دکتر نقیبی اون جا بود، جایی بود که کوچولوی عزیز ما قدم به دنیا گذاشت. وزنت 2کیلو و 900 گرم بود و قدت 51 سانتی متر. یه پسر ناناز با چشم های مشکی پف کرده. خوش اومدی پسرک خوشگلم.


نظرات شما ()

از: مامانی نی نی  چهارشنبه 89/4/16  ساعت 12:13 عصر  

هم چنان انتظار

عزیز مامان!

این روزها خیلی خیلی داره به کندی می گذره. اگه خدا بخواد شما یک ماه دیگه، همچین روزهایی به دنیا میای. خیلی برنامه ها توی ذهن من و بابایی هست. من که تا سوم تیر ماه به اداره رفتم و چون دیدم خودم و شما داریم اذیت می شیم، دیگه مرخصی استعلاجی گرفتم و تقریبن توی خونه هستم. چند روز پیش تمام لباس های نوزادی ت رو از کمد بیرون آوردم و شستم و دوباره مرتب گذاشتم سرجاشون تا همه چیز برای اومدنت آماده باشه. البته هنوز جا به جایی وسایل اتاق خواب خودمون مونده؛ آخه قراره تخت شما رو بیاریم توی اتاق، کنار تخت مامان و بابا. هفته ی قبل هم یه روز که بابایی سمینار داشتن، من تمام فروشگاه های معتبر شهر رو که فکر می کردم سررسیدهای فانتزی و زیبا دارن، زیر و رو کردم تا به توصیه ی زینب سادات خانوم، واست سررسید بگیرم؛ هرچند یه کتاب خیلی کامل داری که جاهای مخصوصی واسه نوشتن خیلی از اتفاقات داره اما خب؛ یه چیزهایی قطعن توی اون زادنامه پیش بینی نشده که باید جای دیگه ای نوشته بشه. به هر حال همه جا بهم گفتن این وقت سال دیگه سررسید نیست! البته بود اما چیزی نبود که به کار من بیاد. یا نقش های عجیب و غریب داشت یا شعرهای مسخره! خلاصه دست به دامن دایی وحید شدم که از اون سررسیدهایی که واسه نمونه ی کارشون توی شرکت نگه داشتن بهم بدن که خب بنده خدا قبول کردن. خدا رو شکر. خلاصه این که همه چیز مهیای اومدن شماست. کاش می شد زودتر بیای! نه! کاش این یک ماه زودتر بگذره!


نظرات شما ()

از: مامانی نی نی  پنج شنبه 89/3/20  ساعت 9:30 صبح  

مراسم سیسمونی

سلام.

روز جمعه ی گذشته مراسم سیسمونی نی نی 7 ماهه ی ما بود. عموها و بابایزرگ و مامان بزرگ نی نی از برازجان آمده بودن و مادرجون و خاله ها و زن عموی بنده هم که همین جا بودن و با اومدنشون خوشحالمون کردن. البته مامان جون، خاله دومی و زن دایی نی نی هم که باید می بودن!! متاسفانه خاله کوچیکه که راربود از قم تشریف بیارن به دلیل ترافیک و بستن راه ها، به پرواز نرسید و توی مراسم نبود. خاله ی بزرگ هم که خیلی جاش خالی بود و به دلیل امتحان های آقاپسر خوشگلش نشد که به شیراز بیان.

به هر حال مراسم به خوبی و خوشی برگزار شد و زحمت هایی که مامان جون کشیده بودن بالاخره به اتاق نی نی منتقل شد و همین باعث شده که صبر ما هم واسه اومدنش کمتر بشه. هر روز وقتی از محل کار برمی گردم، اول می رم توی اتاق ایشون و دورتا دور رو برای صدمین بار نگاه می کنم! خلاصه همه چیز مهیای اومدنشه. کاش زود بگذره این روزهای سخت انتظار. این مدت رو به واقع روز شماری کردم. هر روز توی محل کار که مثلن می خواستم جایی تاریخی رو بنویسم خوشحال می شدم که یک روز دیگه هم گذشت و یک روز به اومدن نی نی نانازمون نزدیک تر شدم.

این معنای انتظاره!

... و کاش اون انتظار اصلی به سر بیاد و مولامون... .

از همه ی وسایل تقریبن عکس گرفتم واسه این که بذارم این جا. اما فعلن با دیال آپ خیلی سخته آپلود کردن و این روزها هم که بنده امتحان دارم و نمی تونم خیلی وقت بذارم که 30 تا عکس آپ بشن. ان شاءالله به مرور عکس ها رو می گذارم برای یادگاری.

دعامون کنین.


نظرات شما ()

از: مامانی نی نی  پنج شنبه 89/1/19  ساعت 2:7 عصر  

سیسمونی

سلام کوچولوی قشنگ مامان.

امروز درست اولین روز از ماه ششم زندگیته. دقیقن 4 ماه دیگه انتظار ما به سر میاد و گل خوشگل زندگیمون رو در بغل می گیریم ان شاءالله. دکتر گفته قراره یه گل پسر خوشگل باشی. تاریخ تولدت رو هم فعلن 18 مرداد اعلام کرده. واسه من و بابایی که خیلی دیر داره می گذره. تو رو نمی دونم. حتمن ناناز مامان و بابا هم دلش می خواد زودتر به این دنیا بیاد. هرچند این دنیا اون قدرها هم دیدنی نیست؛ اما خب... بستگی داره چطور زندگی کنی. امیدوارم امام حاضرمون کمک کنه تا ما بتونیم راه و رسم خوب زندگی کردن رو به گل باغ زندگیمون یاد بدیم.

راستی گلکم، مامانی 25 اسفند که رفت سونوگرافی، دکتر گفت که وزن شما 297 گرم شده. خدایا! باورم نمی شد.

مامانی و خاله دومی که فعلن از بین 3 تا خاله ت فقط همین یکی شیرازه، به همراه من این روزها سخت مشغول خرید و آماده کردن وسایلت هستیم. این هم عکس پتو و قنداق فرنگی ای هست که باباییت که کمتر اهل ذوق کردنه، با دیدنشون کمی (!!!!) ذوق کرد!

  

 

 


نظرات شما ()

از: مامانی نی نی  جمعه 88/12/14  ساعت 1:19 عصر  

چقدر دیر می گذره!

سلام.

این روزها خیلی داره دیر می گذره. همیشه مامانی به علت شاغل بودنش از گذشت سریع زمان توی روزهای آخر سال شاکی بود و دلش می خواست روزها دیرتر بگذره تا با خیال راحت هم به کارهای اداره برسه و هم منزل؛ اما امسال...

هرچی روزشماری می کنم که این روزها به آخر برسه و لحظه ی تولد تو -نی نی ناناز ما- زودتر برسه، فایده نداره! هفته ی آینده نوبت سونوگرافی آخر 4 ماهگی هست. هم از سلامتت باخبر می شیم ان شاءالله و هم جنسیتت اگه خدا بخواد. دیگه اون وقت با خیال راحت با مامان جون می ریم خرید. هرچند مامان جون تا الان کلی لباس و ... خریده؛ ولی خب یه سری وسایل رو حتمن باید با توجه به دختر یا پسر بودنت بخریم. بیچاره مامان جون! حسابی به زحمت افتاده. یادت باشه که بعدها که بزرگ شدی ازش تشکر کنی عزیزم.

متاسفانه وسایلی که مامان جون خریدن منزل خودشون و خاله دومیه! فعلن عکس این لباسی رو که به تمام اماکن مقدس (مکه، مدینه، نجف، کربلا، کاظمین، مشهد و سامرا) رفته و به وسیله ی افراد مومن و صالح خدا تبرک شده، می ذارم این جا. ان شاءالله این اولین لباسیه که به تنت می کنیم.  یا ائمه الهدی...


نظرات شما ()
<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانواده
عکس های تقویم
شهیدت می کنم!
شیرین زبونی
عاشقتم!
مهدکودک
عکس های تولد
شیرین کاری های جدید
شیرینک!
من در یک سالگی
امان از بی وقتی!
[عناوین آرشیوشده]

فهرست


60292 :کل بازدید
0 :بازدید امروز
3 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


درباره خودم


اندر احوالات مهدی یار سومین عضو خانواده
مدیر وبلاگ : مهدی یار عدالت[7]
نویسندگان وبلاگ :
مامانی نی نی (@)[16]

بابایی نی نی (@)[0]


لوگوی خودم


اندر احوالات مهدی یار سومین عضو خانواده

لوگوی دوستان


لینک دوستان


نی نی به به (آشپزی)

اشتراک


 

فهرست موضوعی یادداشت ها


سیسمونی[2] . نی نی . انتظار .

آرشیو


اسفند 88
فروردین 89
خرداد 89
اردیبهشت 89
تیر 89
آذر 89
اسفند 89

طراح قالب